عشق بابا به دختر عزیزتر از جونش

سلام مهروی زیبای من

خوبی مامانی؟دیروز با بابا یی رفتیم سونوگرافی آخه خیلی وقت بود که روی ماهتو ندیده بودیم دلمون برات یه ذره شده بود،دیروز 31 هفتت شده بود و وزنتم 1800 کیلوگرم الهی که مامان قربون دستو پاهای توپولت بره.

دخترم امروز میخوام از بابات بگم که چقدر عاشقانه دوست داره.ماجرا از این قراره که همسایه پایینی ما خیلی آدم شرو بی ادبیه و همش به همه گیر میده هر دقیقه هم بیخود زنگ خونه مارو میزنه میگه شماها سرو صدا میکنید مثلاً داریم جارو میکشیم زنگ میزنه میگه بنایی دارید خلاصه اینکه عسل مامان خیلی اعصابمو خورد کرده بود تا اینکه پریشب توی پارکینگ بدجوری باهم دعوامون شد ،شوهره مثل وحشیا یه دفعه پرید سر بابات ،الهی بمیرم برای بابات از بیرون اومده بودیم تخته فرش تو خشکل خانومو خریده بودیم بابا جونت فرش تو دستش بود که این آدم روانی یه دفعه بهش حمله کرد ولی دخترم بابات حتی یه لحظه هم فرش تورو نذاشت زمین همینطوری تو بغلش گرفته بود من وقتی باباتو دیدم دیگه طاقت نیاوردم اومدم از پشت چندتا مشت محکم زدم تو کله مرده بعدشم زنگ زدم 110 اومد نمیدونی وقتی 110 اومده بود مرده به چه غلط کردنی افتاده بود ولی ما قبول نمیکردیم بابابزرگت و عمو هاتم اومدن رفتن کلانتری اونجا سعی کردن باباتو آروم کنن ولی بابات آروم نمیشد خوب حق داشت الهی دستش بشکنه هنوز گردن بابات کبوده ،خلاصه با کلی عذر خواهی و وساطت کلانتری راضی شدیم تا تعهد بده و بنویسه که دیگه مزاحمت برای ما ایجاد نکنه و دیگه حق اینو نداره که بخواد زنگ مارو بزنه تا جاشم تو پارگینک که تا پریشب کنار واحد ما مذاشت که البته با یه واحد دیگه توتفق کرده بود ولی ما گفتیم که دیگه حق نداره کناره ماشین ما پارک کنه از دیشب عین دماغ سوخته ها میره سر جای خودش میزاره.

دخترم همه اینارو گفتم که بدونی بابات چقدر دوست داره و اینکه ایشالله وقتی بزرگ شده یه وقت خدای نکرده شیطون گولت زد خواستی به بابات بی احترامی بکنی یاد محبتاش بیفتیو همیشه قدردانش باشی و بهش احترام بزاری عزیزکم.اینو بدون که مامان و با با همه چیزو تو دنیا فقط برای تو میخوان و خیلی دوست دارن ایشالله که تو هم مارو خیلی دوست خواهی شد دلبند مامان.