حدیث جونیحدیث جونی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

حدیث عشق زیبای زندگی

مسافرت شمال

سلام عزيزم خوبي مامان گلم ،بالاخره ماه رمضون امسال هم تموم شد و ما سه ساله كه تو اين خونه ماه رمضون داشتيم .نميدونم خدا چي برامون رقم زده ولي امسالم نشد كه تو خونه جديدمون باشيم .بگذريم ميخوام برات از خاطره شمالي كه نرفتيم بگم .قرار ما اين بود كه چون بابايي روزه ميگيره روز عيد فطر به سمت شمال حركت كنيم به خيال خودمون كه هر كي ميخواسته بره تا الان رفته ساعت 8 صبح روز شنبه 94/04/27 عيد فطر سال 94 حركت كرديم تو اتوبان كرج كه ميرفتيم گفتيم جاده خلوته ولي چشمت روز بد نبينه اول جاده چالوس ترافيك شروع شد ،بازم پيش خودمون گفتيم حتما تموم ميشه ولي نشد از پليس پرسيديم گفتش تا چالوس همين طوريه بالاخره منو بابا تصميم گرفتيم برگرديم چقدر هم خوب كرديم ...
29 تير 1394

عروسي سحر جون

سلام به روي ماه دختر گلم عزيز دل مامان ديشب عروسي دختر خاله پروين بود .  توي كرج گرفته بودن خيلي خوب بود چون اين عروسي غاطي بود و بابايي  هم با ما بود البته بعدشم كه مامان جون و بابا جون و خاله هم اضافه شدن .عروسي خوبي بود انشاا.. كه خوشبخت بشن . موقعي كه عروس و داماد داشتن ميرقصيدن  خاله پروين رو سرشون نقل و سكه ميريخت انشا.. كه يه روز من تو عروسيت رو سرت نقل و سكه بپاشم . به تو هم خيلي خوش گذشت انقدر كه وقتي امروز ميخواستم بزارمت خونه مامان جون بيام سر كار نميخواستي بري تو هي ميگفتي دردر . امروز بهت ميگم ديشب كجا بودي ميگي دردر ، ميگم چيكار كردي ميگي ناناي ،الهي مامان دورت بگردم وقتي ازت اسمتو ميپرسم يا مي...
5 خرداد 1394

هواي بهاري

سلام زيباروي مامان عزيز دلم حالت خوبه،ببخش مامانو كه اين روزها يكم كمتر برات خاطره مينويسم،آخه ماه ديگه بازرس آيوسا داريم سر كار خيلي كار داريم به خاطر همين كمتر بهت سر ميزنم .ولي از يه لحاظ ديگه هم ناراحتم اونم اينه كه درسته كه برات خاطره مي نويسم و توشم شيرين كارياتو ميگم ولي تاريخ دقيق هر كاريو كه انجام ميدي و ياد گرفتيو برات ننوشتم فقط ميدونم هر كاريو حداقل يك ماه زودتر از بقيه بچه ها ياد ميگرفتي .از امروز به خودم قول ميدم كه هر كاريو كه ياد گرفتي با ذكر تاريخ برات بنويسم . جيگرم دوست دارم و عاشقتم .اين روزها هوا خيلي خوبه و بهاريه تو هم خواب شونت ب نسبت خوب شده درسته كه بازم دير ميخوابي ولي بين شب ديگه بيدار نميشي .شايد به خاطر به...
24 فروردين 1394

آخر سال 93

سلام عزيز دل مامان حالت خوبه ماماني، ديگه كم كم سال داره تموم ميشه و وارد سال جديد ميشيم اميدوارم كه سال 94 سالي پر از خير و بركت و خوشي برامون باشه براي هممون .براي منو تو و بابايي، مامان جون ،باباجون و خالت كه انشاالله امسال بختش به خوبي باز شه و مثل ما خوشبخت شه .سال 93 خيلي زود گذشت ولي اتفاق خاصي توش نيفتاد .انشاالله كه سال آينده خيلي خوب باشه .با وام منو با با موافقت كنن و بتونيم خونمونو به خوبي عوض كنيم و توش به آرامشي كه قبل ازاين خون داشتيم برسيم .چون تو اين خونه درسته كه خدا بهترين هديه يعني تو رو به من داد ولي خودت خوب ميدوني كه تو اين دو سال همه چيز داشتيم غير از آرامش .آخه خسته و كوفته از سر كار ميرم خونه ميخوايم استراحت كنيم...
26 اسفند 1393

شیرین کاری های دخترم

سلام عززززززززززززززززیزم چطوری جوجه طلا مامان.امروز میخوام چند تا از شیرین کاریات برات بگم .تازه یه کوچولو هم ناراحتم ک چرا زودتر از اینا کارهایی رو که انجام میدادی برات ننوشتم.ولی اشکالی نداره ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست. دیروز نزدیکای ساعت 3:30 بود که از خونه مامان جون اومدیم خونه خودمون و تا رفتیم سر و صورتمونو شستیم ساعت 4 شد ولی تو چون یکم خونه مامان جون اینا خوابیده بودی خوابت نمیومد و دوست داشتی بازیگ.شی کنی.خلاصه منم از سر کار برگشته بودم و لول خواب بودم تو رو بردم روی تخت بلکه بخوابی ولی بدتر شد هی در کمد بالای تخت و باز میکردی و وسایلارو از توش در میاوردی منم برای اینکه سر به سرت بزارم چیزیو که برمیداشتی پرت میکردم پائی...
3 اسفند 1393