حدیث جونیحدیث جونی، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

حدیث عشق زیبای زندگی

حمام کردن دخترم

1392/12/5 15:43
نویسنده : سارا
107 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگ مامان

الان که اینو مینویسم تو تو خواب ناز هستی خیال باطلو من هم تازه از باشگاه برگشتم گفتم قبل از هر چیزی اول برای تو خاطره بنویسم.حدیثکم هرچی که بزرگتر میشی دوست داشتنی تر میشی و وابستگی من و بابایی به خودتو بیشتر میکنی شاید باورت نشه تو این یه  ساعتی که تو رو خونه مامان بزرگ میزارم و میرم باشگاه حتی یه لحظه هم از ذهنم نمیری .آخه هزار ماشاالله انقدر شیطون شدی که حتی وقتی هم شیر میخوری هی بازی میکنی یکم شیر میخوری یکم حرف میزنی به مامان میخندی و کلی شیرین کاری دیگه همش لحظه شیر خوردنت جلوی چشمامه، تنها چیزی که ناراحتم میکنه اینه که چون بازی گوش شدی شیر خوردنت کم شده.تا حال خیلی خوب رشد کردی و تپل مپل شدی تازه به لطف شیر خوردن شما خانوم خانوما مامان اینقدر خوب وزن کم کردم تمام اضافه وزن باردادیم که رفت هیچی تازه وزنم از قبل از بارداریمم 2 کیلو کمتر شده دارم میشم همون باربی که بودمخندهاصلاً میدونی چیه فکر کنم چشم خوردی از بس همه گفتن چقدر شیرت خوبه بچه چقدر خوب میخوره چقدر خوب وزن اضافه کرده و تپلی شده از دست این آدماعصبانی

دیروزبرای دومین بار من و بابایی بردیمت حموم و با کمک هم حمومت کردیم من تورو نگه داشته بودم و میشستم بابایی هم روت آب میریخت ولی چون همش تا حالا من و مامان بزرگت حموم میبردیمت بابات یکم میترسید وقت تمامآخ نکنه خدای نکرده آب برات داغ باشه تو گوشت بره فشارش زیاد باشه پدر منو درآورد تا تورو شستم هی میگفتم فشارشو بیشتر کن آبو گرم تر کن و .....خلاصه با کلی غر غر من بالاخره تنظیم آب اومد دست بابات نیشخند فکر کنم دیگه خوب یاد گرفته باشه باید مارو ببخشی اگه دیروز یکم اذیت شدی در  عوضش هم من هم باباجون خوب خوب یاد گرفتیم ایشاالله این دفعه جبران میکنیمقلبماچ

الهی برات بمیرم که تو اینقدر مظلومی از خواب بیدار شدی و ساکت داری دستاتو میخوری مامان بزرگت فهمید و بغل کرد آورد پیش من تا بهت شیر بدم منم گفتم اینو تموم کنم میام فعلاً خداحافظ تا صبرت سر نیومده فرشتهماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)