سر كار جديد و آدمهاش
سلام عزيز مامان
الان كه اينو مينويسم خيلي دلم گرفته.از آدمها و تنگ نظريهاشون.حقيقتش سر كار جديدم هستم از محيطش خوشم نمياد هر چي محيط بزرگتر ميشه حسوديها و بدخواهيها بيشتر ميشه ولي من به خاطر تو ناز گلم مجبور شدم كه به اين محيط جديد بيام اخه اينجا تايم شيردهي داره و پنج شنبه هاشم تعطيله ولي امان از دست آدماش .كسي كه من دارم باهاش كار ميكنم يه خانمي كه دختر هم سن و سال من داره اصلاً پيش خودش فكر نميكنه كه با هر دستي بده از همون دست ميگيره من كه از راضي نيستم.
بگذريم با اين حرفها ناراحتت نميكنم براي من چيزي كه مهمه تو نازنيني هستي كه خدا به ما بخشيده .جديداً اينقدر با مزه شدي كه هر كي ميبيندت دلش نميخواد از پيشت جدا شه يه صداهايي از خودت در مياري عين سرخ پوستا دادو بيدادتم خيلي باحاله جفت دستاتو مشت ميكني و بهم ميكوبي همراه با سرو صدا انگار كه زبونت سرخ پوستيه اللهي كه مامان فداي حرف زدنت بشم.خيلي دوست دارم هر وقت كم ميارم با ديدن تو دوباره خوشحال ميشم و اميد پيدا ميكنم .راستي اين چهارشنبه كه گذشت تولد ماماني بود اين اولين تولدي بود كه سه نفري با بابات عكس گرفتيم.انشاالله كه هميشه سالم و تندرست و خوشبخت باشي نازگل من.