حدیث جونیحدیث جونی، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

حدیث عشق زیبای زندگی

بزرگ شدن دخترم

1393/6/23 9:00
نویسنده : سارا
251 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به یکی یکدونه قلبم

دختر قشنگم داری روز به روز جلوی چشمم بزرگ میشه دیگه انشاالله دو ماه دیگه یک سالت میشه ، آخ که چقدر زمان زود میگذره پریشب رفتیم خونه خاله بابات که به عمو حدادی که قلبشو آنژیو کرده بود سر بزنیم.خاله گفت یاسمین(زن پسر خاله بابایی) حاملست .یاد موقع بارداری خودم افتادم که چقدر شیرین بود تو دلم میگفتم خوش به حال یاسمین الان چقدر خوشحاله .آخه نمیدونی وقتی تو دل مامانی بودی چقدر من و بابایی خوشحال بودیم تو آسمونا سیر میکردیم تا الان هیچ حسی نتونسته به شیرینیه اون دوران باشه البته الان که بدنیا اومدی هم خیلی دوران قشنگیه ولی چون تو خیلی شیطون شدی کلاً هم یه کوچولو شیطون تر از بقیه بچه هایی همش میخوایی راه بری میخوری زمین یا سرو صورتت میخوره به این ور اون ور زخم و زیلی میشه من خیلی ناراحت میشم از اینکه یه موقع هایی از دستم در میره نمیتونم ازت مواظبت کنم از خودم ناراحت میشم همش فکر میکنم من مادر بی کفایتیم ولی اینو بدون حدیثم تو تمام وجود منی و من با تمام وجودم بهت عشق میورزم .امیدوارم که همیشه سالم و سلامت باشی خوشبخت و عاقبت بخیر باشی محبت دیشب ساعت 4:30 بود که تو تو خواب گریه کردی فکر کنم داشتی خواب بدمیدیدی وقتی اینجوری میشی انگار دارن به قلب منو تیکه میکنن گریت 45 دقیقه طول کشید ولی بالاخره خوابت برد خواب در هر حال عزیزم امیدوارم تنت همیشه سالم و سلامت باشه زندگی من و با با دوست داریم عشق مامان و بابا محبت

پسندها (1)

نظرات (0)