مسافرت شمال و تولد یک سالگی دختر گلم
سلام حدیث قشنگم
بزار از اولش برات بگم روز سه شنبه یعنی فردای عید غدیر 93/07/22 رفتیم شمال این سری بابات گفت از جاده هراز بریم تنوع بشه ،منم با وجودی که راهمون خیلی دور میشه قبول کردم تا هم یه تنوعی بشه هم اینکه یادی از دوران دانشجوییم بشه . تا کارامون و کردیم و حرکت کردیم ساعت 10 صبح شد.تو جاده افتادیم اولاش خوب بودی ولی بعدش چون تو ماشین نمی تونستی شیطونی کنی شروع کردی به بی قراری و اذیت کردن نمیدونم چرا خوابت نمیبرد.پدر منو در آوردی اومدم عقب نشستم باهات بازی کردم ولی فایده ای نداشت.بگذریم رسیدیم شمال فرداش رفتیم دو هزار ماهی کباب خوردیم فیلمت هست چقدر خشکل غذا میخوردی. پنج شنبه هم رفتیم رامسر بابا جوجه کباب درست کنه تو هم خیلی شیطونی کردی ولی بعدش سرما خوردی تمام شب تب داشتی شبونه همون شمال بردمت بیمارستان ولی دکتر اورژانس بود و خیلی هم خوب نبود فقط گفت حتماً بهت سفکسیم بدیم و باید بستری شی ما گفتیم مسافریم گفت تبت باید پائین بیاد اگه سفکسیم و خوردیو بازم پائین نیومد حتماً باید بستری شی ،اون شب اصلاً از استرس اینکه تبت بالا نره نخوابیدیم ،من و بابات نفهمیدیم چطور جم و جو کریم صبح ساعت 7 حرکت کریم یه کله اومدیم تهران و رفتیم بیمارستان پیامبران خداروشکر خیلی بهتر شدی ولی جات خالی بعدش من مریض شدم و تقریباً یه هفته نرفتم سر کار ولی از طرفی هم خوب بود چون هفته تولد تو بود و من به جای استراحت کردن با مامان جونت افتادم به جون خونه و پرده و شیشه و بوفه و ... حسابی تمیز کردیم
.روز پنج شنبه شد روز تولد تو 93/07/01 البته بیستم تولدته ولی چون چهارم آبان یعنی یکشنبه محرم و صفر شروع میشه به خاطر همین من سه هفته زودتر تولدتو گرفتن ولی جات خالی خیلی خیلی خوش گذشت و همه هم حسابی کیف کردن.
ایشاالله جشن تولد 100 سالگیتو بگیری سالم و سلامت باشی
هر روزی که میگذره بیشتر از قبل دوستم دارم و از خدا بابت این نعمت خوبی که به من دادی تورا شکر تو را هزار هزار بار شکر.